او که بعدها اعتراف کرد حتی خودش هم آماده پیروزی در انتخابات نبوده، توانست علی اکبر ناطق نوری، رئیس قدرتمند مجلس که گفته می شد راه او احتمالا ادامه مسیر دولت هاشمی رفسنجانی خواهد شد را شکست دهد.
شاید آن روزی که اصلاح طلبان، هاشمی رفسنجانی را متهم به دست داشتن در قتلهای زنجیرهای میکردند و عملا دوقطبی هاشمی-خاتمی را شکل داده بودند، هیچ گاه فکر نمیکردند این دشمن خونین در آینده قرار است پدر خواندگی این جریان را به عهده بگیرد.
اما عدم وجود مرزبندی مشخص در چارچوب جریان اصلاح طلبی، باعث شد هر شخصیتی که به نوعی با حزب خود یا حاکمیت دچار تضاد عقیده میشود به راحتی در این جریان پذیرفته شود و همین امر، خود عامل اختلافاتی شد.
شاید به همین دلیل بود که اصلاح طلبان با اینکه پیشتر در چارچوب حاکمیت تعریف میشدند و چپهای خط امامی بودند، با گذشت زمان کم کم به سمت راهبرد شبهه اپوزوسیونی متمایل شدند.
این روند تا جایی پیش رفت تا امروز، عمده افرادی که به نوعی برچسب اصلاح طلبی را با خود یدک میکشند یا سابقه زندانی سیاسی دارند، یا ممنوع التصویرند، یا حصر شده اند و یا مهاجرت کرده اند و رسما وارد فضای اوپوزوسیونی شده اند. به ویژه آنکه اعتراضات پساانتخاباتی سال ۸۸ این وضعیت را تشدید کرد.
البته اصلاح طلبان همواره تلاش کرده اند از افول این جریان به هر قیمتی که شده جلوگیری کنند. منتهی انتحار سال ۸۸ و بازی در زمین کاندیدای اجاره ای در سال ۹۲ بمانند دست و پا زدن در یک باتلاق عمیق، هر بار به روند افول این جریان بیشتر از قبل سرعت بخشیده است.
خوب یا بد، باید گفت امروز نه از جریانی که در دوم خرداد سال ۷۶ متولد شد چیزی باقی مانده است و نه از آن رقیب اصولگرایی که پس از انتخابات ۸۴ به کلی استحاله شد.
بنابراین گمان میرود در قرن جدید شمسی، در سپهر سیاسی ایران، جریانهای جدیدی ذیل این دو جریان سنتی پدید بیاید و باید دید این گذار چطور با عبور از پدران دو جناح، رقم خواهد خورد.