false
false
false
false
false
false
false
false
false
یادداشت/دکتر فریدون شایسته
گیل رخ/مقدمه
میرزا حسینخان کسمائی بلندپایهترین شخصیت سیاسی-اجتماعی گیلان در دورهی نهضت مشروطیت و جنگل است او به عنوان یک فعال سیاسی-اجتماعی، روزنامهنگار، شاعر و زباندان مورد احترام رجال معاصر خود بوده است.
ابعاد شخصیت سترگ این فرهیختهی گیلان، هنوز بهخوبی تبیین نشده است جستجوی نگارنده برای کسب اسناد و مدارک دولتی و بایگانیهای شخصی راه به جائی نبرد تنها به سهم خود کوشیدهام که از مطالعهی منابع مکتوب برخی از زوایای شخصیت او را به خوانندگان این مقاله تقدیم کنم آن چه که در پی میآید به دنبال بررسی جایگاه وی در دو نهضت سیاسی-اجتماعی دورهی مشروطیت و جنگل است امید است که پس از انتشار این مقاله، توجه خوانندگان محترم به چهرههای سترگ و تابناک تاریخ ایران بهویژه تاریخ محلی معاصر ایران که هنوز بسیاری از آنان به خوبی معرفی نشده اند بیشتر برانگیخته شود.
۱- میرزا حسینخان کسمائی (از تولد تا ورود به نهضت مشروطیت)
میرزا حسینخان کسمائی بنا به نوشتهی فرزندش، پسر ارشد آقا محمدابراهیم معروف به ارباب کسمائی است. جهانگیر کسمائی، نیاکان پدرش را از اهالی گرجستان در ساحل جنوب شرقی دریای سیاه میداند که پس از فتح آن سرزمین به دست آقا محمدخان قاجار، به جنوب آذربایجان مهاجرت کردند و به تدریج در شهر قزوین و برخی از آنها در شهر یزد اقامت گزیدند. (کسمائی، ۱۳۲۶: ۷۱) او بنا به میل پدرش به تحصیل علم اجتهاد در مذهب اسلام پرداخت چندی در مسجد جامع شهر رشت و سپس به نجف اشرف اعزام گردید و به تکمیل علوم دینی پرداخت تا این که در اثر فوت فرزندش، به طور ناگهانی وارد شهر رشت شد و به سرپرستی فامیل و برگزاری نماز جماعت و وعظ و خطابه در مسجد صالحآباد سبزهمیدان رشت مشغول شد (صدر هاشمی، ۱۳۶۳: ۳۳۵/۴) در مورد علت بازگشت وی از نجف به رشت، فرزندش علت آن را فوت پدر میرزا حسینخان کسمائی دانسته و بدین ترتیب بین نوشته او و نوشتهی صدر هاشمی که علت را فوت فرزندش دانسته است مغایرت وجود دارد (کسمائی، همان) اما از نوشتهی یکی از بستگان وی به نام ابوالقاسم کسمائی میتوان دریافت که علت مسافرت وی به نجف اشرف و تحصیل در علوم دینی به توصیهی پدر وی بوده است. (ابوالقاسم کسمائی، ۱۳۸۵: ۱۲۰ ) در حالی که جهانگیر کسمائی، محمد صدر هاشمی و ابوالقاسم کسمائی از مدت اقامت وی در نجف سخنی نمیگویند تنها ابراهیم فخرائی است که مدت اقامت وی را در نجف دو سال ذکر کرده است (فخرائی، ۱۳۶۵: ۲۶۴)
۲- میرزا حسینخان کسمائی (دورهی نهضت مشروطیت)
از نوشتههای فخرائی و ابوالقاسم کسمائی میتوان دریافت که میرزا حسینخان، پیش از ورود به نهضت مشروطیت، سفرهایی به روسیه و فرانسه داشته است. به نظر فخرائی او در ایام اقامت در رشت، زبان فرانسه را نزد مسیوژان فرا گرفت و سفرهایی به ممالک روسیه و انگلستان کرد. (فخرائی . همان) ابوالقاسم کسمائی هم بر این عقیده است که او بعد از فوت پدرش، به روسیه رفت و به تحصیل در زبان روسی و هنر نقاشی پرداخت سپس به فرانسه عزیمت کرد و نقاشی را در پاریس تکمیل نمود ابوالقاسم کسمائی، در عین حال از تسلط او بر زبان های: عربی، روسی، فرانسوی، گرجی و ارمنی هم یاد کرده است. (ابوالقاسم کسمائی، همان).
منابع دورهی نهضت مشروطیت، او را یکی از اعضای سیزدهگانهی کمیتهی ستار رشت دانستهاند که او در کمیسیون جنگ این کمیته که حکم ستاد فرماندهی را داشت، حضور داشته است. (فخرائی، همان: ۱۱۴-۱۱۳) فخرائی او را در کنار یپرمخان ارمنی و پانف بلغاری، به عنوان سه مرد رشید نهضت مشروطیت نام برده است. (فخرائی، همان: ۲۵۸) با توجه به نقش غیر قابل انکاری که وی در دورهی نهضت مشروطیت داشت، وی را میتوان به درستی، رهبر واقعی و بلامنازع نهضت مشروطیت در گیلان دانست. زیرا هیچکس همچون وی در راه تحقق اهداف و آرمانهای این نهضت، به بذل جان و مال نپرداخته و چون وی به ایثار، فداکاری و جان فشانی همت نکرده است* در تأیید این ادعا میتوان گفت که در دورهی استبداد صغیر، عوامل حکومت روسیهی تزاری، خانهاش را ویران کردند. (فخرائی، همان: ۲۳۸) و در ۲۲ صفر ۱۳۳۰ ﻫ .ق در طی نامهای که سفارت روس به وزارت خارجه ایران میفرستد و در طی آن تقاضای تبعید ۲۸ نفر را از رشت میکند، یکی از این افراد میرزا حسینخان کسمائی است (فخرائی، همان: ۲۵۱) میرزا حسینخان در راه کمک به نهضت، بازارچه صالحآباد رشت را با نازلترین قیمت به یکی از تجّار معروف رشت به نام زینالعابدین معروف به حاتم رشتی فروخت اگر چه منابع این دوره در این گزارش، با هم همداستانند تنها تفاوتی که در بین آنها مشهود است
این است که محمد صدر هاشمی و ابوالقاسم کسمائی، مبلغ فروش را دوازده هزار تومان ذکر کردهاند. (صدر هاشمی، همان: ۳۳۶) و (ابوالقاسم کسمائی، همان: ۱۳۱ ) ولی پسرش جهانگیر کسمائی، چهارده هزار تومان قید کرده است. (جهانگیر کسمائی، همان: ۷۳).
دو واقعه و رخداد مهم درجریان نهضت مشروطیت گیلان را میتوان: قتل آقا بالا خان و فتح تهران توسط مجاهدان گیلانی دانست. میرزا حسینخان کسمائی در هر دو رخداد، نقش خطیر و بسزائی را به عهده داشت و یکی از ارکان مهم و تأثیرگذار در جریان پیدایش و موفقیت آنها به حساب میآید.
ابراهیم فخرائی او را عضو مؤثر کمیته ستار میداند که با نطق های مهیجش، افکار خفته را بیدار میساخت. (فخرائی، همان: ۲۶۴) همین نویسنده نقش او را در قتل آقا بالا خان حاکم ستمگر و متفرعن گیلان محرز میداند (فخرائی، همان: ۱۱۸).
علاوه بر فخرائی، دیگران هم او را در واقعهی باغ مدیریه، که به مرگ سردار افخم (آقابالا خان) منجر گردید، یکی از عوامل مؤثر دانستهاند. (جهانگیر کسمائی، همان: ۷۳)، (صدر هاشمی، همان: ۳۳۶).
یکی از جالبترین نکات زندگی سیاسی میرزا حسینخان کسمائی را، میتوان نحوهی خروج وی از ایران به دنبال مخالفت نکراسوف عامل روسیهی تزاری در گیلان با وی دانست در پیش گفته شد که میرزا حسینخان در راه نیل به اهداف و آرمانهای نهضت مشروطیت، حتی از بذل جان دریغ نمیکرد این گزارش که به خامهی فرزندش جهانگیر ارائه شده است، به این نکته تصریح میورزد که خواندنی است:
«زمانی که از قنسولگری تزار روس برای دستگیری و اعدامش اقدام شده بود، با لباس زنانه یعنی چادر، روبنده و چاقچور از رشت به بندر انزلی و از آن جا به لباس دهقانی مبدّل و بازنبیل سیر و پیاز به دوش و در کشتی خود روسها که قنسول روس و حاج شریعتمدار رشتی بازدید میکردند، دستی بر روی حاج شریعتمدار بزرگ گذاشت و با ابراز خستگی از جور روزگار به سئوالات قنسول روس جواب داش مسلکی و به لهجهی گیلکی داد که: ارباب من در لنکران و موسوم به فلان است و پول قیمت محصولش را میبرم که با این مرغ و نان لاکوی سوغاتی و سیر و پیاز به پای بوسش مشرف میشوم و اجازه بگیرم به کربلای معّلی بروم معتکف شوم و همان جا در جوار حضرت بمیرم و در ادامهی جواب میگوید: خدا شما را هم قسمت بدهد که مثل من در جوار حضرت بمیرید از اسمش میپرسند بنای هالوبازی را میگذارد که اسمش گلُعلی است و باروی برگرداندن از حاج شریعتمدار و قنسول روس میگوید:
(البته به گیلکی بسیار دهقانی): ای برادر! شکمتان سیر است و سر به سر من میگذارید و میرود در یک گوشهی کشتی رو به آفتاب چندک میزند و خیره خیره به هر دوی آنها نگاه میکند تا آنها از کشتی مجزا میشوند و کشتی به سمت باکو حرکت مینماید. ( جهانگیر کسمائی، همان ۷۳). ابوالقاسم بابائی هم همدستی آقا بالا خان و نقراسوف قونسول روسیه را موجب تبعید میرزا حسینخان میداند و از تردستی او در تبدیل لباس و فرار از رشت سخن گفته است او عوامل روسیه تزاری و حکومت محلی گیلان را در شناسایی و دستگیری میرزا حسینخان ناکام بر شمرده است. (ابوالقاسم بابائی، همان: ۲۴ ).
منابع این دوره، کار و عمل انتقال مواد آتشزا مانند: بمب، نارنجک، توپ و انواع تفنگ را به گیلان، جهت مقابله با عوامل روسیهی تزاری و حاکم دستنشانده و ستمگر گیلان متوجه میرزا حسینخان کسمائی کردهاند. (جهانگیر کسمائی، همان: ۷۴)، (ابوالقاسم بابائی، همان: ۱۲۵-۱۲۳) و (صدر هاشمی، همان: ۳۳۶).
ابوالقاسم کسمائی که خود معاصر میرزا حسینخان کسمائی بوده و او را هم ملاقات کرده، در خاطراتش شگفتی خود را در چند مورد نسبت به میرزا حسینخان آشکار ساخته است:
۱-نحوهی انتقال چند نفر از آزادیخواهان گرجی مانند: والیکو، داریکو و دو سه نفر دیگر از تفلیس به رشت، علیرغم سختگیری و تضییقات حکومت روسیهی تزاری و حکومت دستنشاندهی محلی گیلان.
۲-مراقبت و محافظت از عدهی قابل توجهی از آزادیخواهان گرجی و آذربایجانی در رشت که بالغ بر شصت تا هفتاد نفر بودند، به مدت سه ماه تا زمان عملیات باغ مدیریه که به مرگ آقابالاخان منجر گردید.
ابوالقاسم کسمائی خاطر نشان میسازد که البته قابل انکار نیست که این نوع عملیات و جانبازی ازین بابت که مهرهای را غلط حرکت ندهد، تا در بازی، حریف را برده، مقهور و مغلوب نماید، کار همه کس نیست. (ابوالقاسم کسمائی، همان: ۱۲۴).
علاوه بر اقدامات عملی و تحرّک و تهّور میرزا حسینخان کسمائی، دو ویژگی مهم را هم میتوان به عنوان ویژگیهای برجستهی شخصیت او مثال زد که آن دو ویژگی عبارتند از: برپائی سخنرانیهای مهیج و آتشین و فعالیت در عرصهی روزنامهنگاری و در قامت چهرهای از مردان اهل قلم.
صدر هاشمی او را در ایجاد و پیدایش تنویر افکار با نطق، خطابه و انتشار روزنامههای وقت در تهران و جنگل در رشت ستوده است (صدر هاشمی، همان: ۳۳۶) فخرائی او را ناطق نطقهای آتشین و مردی صاحب قلم دانسته است(فخرائی، همان: ۲۶۴)توانمندی وی در نویسندگی به گونهای بود که میرزا کوچک در هنگام حضورش در تفلیس (دورهی استبداد صغیر)، نامهای برای دوستانش نوشته که در آن خاطر نشان ساخته بود که ما باید گروه مرده نباشیم و قیام کنیم او علاقمندان را به کسب اطلاع درباره ویژگیهای «گروه مرده»، به مقالهی میرزا حسینخان کسمائی در نشریهی ملا نصرالدین ارجاع داده بود و حتی روزنامه بنیاقبال چاپ بادکوبه، در طی گزارشی که از فعالیت گروه جنگل در گیلان منتشر ساخته بود که روزنامهی جنگل در شمارهی پنجم خود آن را انعکاس داده، آورده است:
روزنامهی جنگل در این روزها به مدیریت کسمائی مجاهد در محل معروف به کسما شروع به نشر کرده است. (گیلک، ۱۳۷۱: ۱۱و ۵۱) گزارشی را که رسولزاده از وضع نهضت مشروطه در گیلان ارائه کرده، به توانمندی میرزا حسینخان کسمائی هم اشاره داشته است: انجمن ایالتی گیلان پس از این شایعه که ۴۰۰۰ نفر قشون روس میخواهند به گیلان وارد شده انزلی، آستارای ایران و رشت را به تصرف در آورند، با انتشار اعلانی، اهالی گیلان را به منظور مبادلهی افکار به میتینگی دعوت کرد جناب حسینخان کسمائی، که بر بالای کرسی منتظر ایستاده بودند به سخنرانی پرداختند این شخص، الحق ناطق برجستهای است سخنانش روشن، مطلبش قاطع، صدایش رسا است و از معلومات لازمه هم عاری نیست از سخنانش جدیت میبارید. (رسول زاده، ۱۳۷۷: ۲۴).
شخصیت قابل احترام و منحصر به فرد میرزا حسینخان کسمائی در دورهی مشروطیت، به گونهای بود که تلاش شد، تا بعد از مرگ وکیل التجار –حاجی میرزا محمد رضا –در مجلس دوم، میرزا حسینخان را به جای او به عنوان نماینده برگزینند ولی او این سمت را نپذیرفت (کنکاش، ۱۳۳۹: ۸) و یا زمانی که افصحالمتکلمین در یکی از مقالات خود در نشریه خیر الکلام، او را همانند دیگر مجاهدان گیلانی در دورهی مشروطیت مانند: میرزا کریمخان رشتی و حاجی میرزا محمدرضا، در مقالهای تحت عنوان: قهرمان حریت یا اغتشاش رشت، آماج حملات خود قرار داده بود، در حدود سیصد نفر از علما، تجار و اصناف، اعلامیهای علیه افصح صادر کردند و کسمائی را در نامهی خود به صفاتی چون: امانتداری، درستکرداری، جاننثاری و بذل جان و مال در مبارزه با استبداد ستودند. ( صدیقی پاشاکی، ۱۳۸۶: ۱۵۷و ۱۶۵).
۳-میرزا حسینخان کسمائی و نهضت جنگل
در مورد نقش و حضور میرزا حسینخان کسمائی در نهضت جنگل، بین منابع اختلاف نظر وجود دارد یقیکیان با این که میرزا حسینخان کسمائی را یکی از پر آوازهترین پیشوایان نهضت مشروطه میداند، ولی عضویت وی را در هئیت اتحاد اسلام نفی میکند. (یقیکیان، ۱۳۸۶: ۱۳۸- ۱۳۷). ابوالقاسم کسمائی هم مینویسد که او با مرحوم میرزا کوچک همراه نبود و در تشکیلات جنگل اقدامی نکرد. (ابوالقاسم بابائی، همان: ۱۲۳).
اما منابع دورهی نهضت جنگل، از حضور او در بین اعضای این نهضت یاد کردهاند فخرائی نام او را در میان اعضای بیست و هفت نفرهی اتحاد اسلام آورده است. (فخرائی، ۱۳۵۴: ۹۷)منوچهر هدایتی در تعلیقاتی که بر کتاب یادداشتهای احمد کسمائی از نهضت جنگل نوشته است مینویسد: میرزا حسین در گرماگرم اوجگیری جنبش جنگل به این نهضت پیوست و تا پایان عمر در کنار میرزا، همفکر و همگام با او، تجارب مبارزاتی و انقلابی خود را در راه بسط و تحکیم جریان اصیل جنگل به کار گرفت. (هدایتی ۱۳۸۳: ۱۷۲-۱۷۱) فخرائی علاوه بر کتاب سردار جنگل، در کتاب گیلان در انقلاب مشروطیت، حضور وی را در نهضت جنگل و ادارهی روزنامهی آن نهضت خاطر نشان میسازد. (فخرائی، ۱۳۵۶: ۲۶۵) صدر هاشمی از نقش او در راهنمائی سران جنگل و خیرخواهی درباره شهید راه آزادی و میرزا کوچکخان جنگلی یاد کرده است (صدر هاشمی، همان: ۳۳۶) بهاءالدین املشی هم یادآور میشود که میرزا حسینخان کسمائی آزادیخواه دورهی اول مشروطه، با دعوت و صلوه و سلام، وارد جنگل شد.(املشی، ۱۳۵۲: ۲۲۳).
حاج احمد کسمائی هم به عنوان یکی از اعضای مؤثر نهضت جنگل، زمان ورود او را به نهضت جنگل در سال ۱۲۹۷ بیان کرده است (هدایتی، همان: ۹۵) بدین ترتیب با ید سخن اعضای نامآور نهضت جنگل را، مبنی بر حضور میرزا حسینخان کسمائی در نهضت جنگل، بر دیدگاههای یقیکیان و ابوالقاسم کسمائی ترجیح داد و پذیرفت.
یادداشت جهانگیر کسمائی فرزند حسینخان کسمائی، دلیل قاطع و منطقی نسبت به حوزه فعالیت پدرش در نهضت جنگل و علت کنارهگیریاش از این نهضت است که با توجه به منابع آن دوره و ادامهی زندگی در آبادی متعلق به وی یعنی روستای سقالک سار، پذیرش آن صحیح به نظر میرسد:
«در اواخر جنگ بینالمللی اول بر اثر از میان رفتن امپراطوری تزاری و تجدید امید و زندگی برای آزادیخواهان رشت، به گیلان مراجعت نمود و در مراجعت روزنامهی جنگل را تأسیس کرد و در محل گوراب زرمیخ نزدیک به شهر رشت با میرزا کوچکخان مرحوم، ملاقات و
با جنگلیان قبول همکاری نمود اما پس از انتشار هشت شماره از روزنامهی جنگل و اطلاع بر فقدان وسایل پیشرفت برای جنگلیها و سستی و عدم حسننیت بعضی از اطرافیان مرحوم میرزا، از جنگل خارج و در رشت مقیم شد. «(جهانگیر کسمائی، همان: ۷۴- ۷۳).
جهانگیر کسمائی بدون ذکر نام، علت کنارهگیری پدرش را از همراهی با نهضت جنگل، سستی و عدم حسننیت بعضی از اطرافیان میرزا داشته است اما همان طور که هدایتی یادآور میشود، بیشترین سرودههای میرزا حسینخان کسمائی در هجو حاج احمد کسمائی است (هدایتی، همان: ۱۷۲) از نوشتههای ابراهیم فخرائی و محتوای اشعار میرزا حسین خان، میتوان فهمید که میرزا حسین خان را با حاج احمد کسمائی عناد و ستیزه بوده است در شمارهی اول نشریه فروغ، اشعاری در مایه و محتوای هجو، در نکوهش حاج احمد کسمائی سروده شده است که بدین ترتیب او را بابت جدائی از نهضت جنگل مورد ملامت قرار گرفته است:
بوشو اوریشا بو گو کار که بی پول نوبوخه آ به جه چاه او سادن، بی دو خالی دول نوبوخه
مردمان مرا گوییدی، تو میرزا اَمرا چکنی؟ بگو اَاحمقانه، پری که بی غول نوبوخه
تا آدم علم نداره، احمد شاهِ مدیر نبه مشدی…وجوهات میان لول نوبوخه
تا که راه چا نبخه، آدم نیشه، یا بونایه راهِ رشت تا به اَیا، شوشتر و دزفول نوبوخه
اون ایسار ریسمانه جور، من چو یالان چی به زمین مرا وا راضی کودن، کار کج و کول نوبوخه
سیلی اَمرا نتانی سُرخاکودن، تی دیمانا سرخ آب و سفید آب، هرگز تِرِه جول نوبوخه
سینهی صاف خایی، آواز شش دانگه واسی چَه چَه بلبلی با سینهی مسلول نوبوخه
پول بوشو، کوتربوشو، ای وای می کوتر زاکان دین بوشو، وطن بوشو، لقمهی مأکول نوبوخه
قاش نَبه، سُرمه بکش، سُرخاب واسین، تی دیما بشور ترابکوش، صورت تو، صورت مقبول نوبوخه
برگردان:
-به اون فرد صاحب ریش بگو که کار بیپول انجام نمیشود برای برداشتن آب از چاه باید وسیله آن را همراه داشت.
-مردم به من میگویند تو همراه میرزا هستی ؟ به این احمقها میگویم که پری همیشه همراه غول است.
-تا فردی صاحب علم نباشد مثل احمدشاه که دارای توان مدیریت است نمیشود مشهدی…وجوهات را نپرداخته-و در میان پول فراوان لمیده است.
-تا که راه درست نشود، در آن راه آدم و اسب پا نمیگذارد، راه رشت تا به این جا کوتاه است و تا شوشتر و دزفول ادامه ندارد.
-اون فرد، بالای طناب بند بازی است و من چون فرد «یالان چی» یا سیاه باز، پایین بند هستم مرا باید راضی و خرسند کرد، کار باید صحیح و سالم باشد.
-با سیلی و کشیده، نمیتوان صورت را سُرخ نگه داشت، با وسایل نظافتی و آرایشی، نمیتوان صورت را قشنگ کرد.
-برای خواندن آواز خوب، باید سینهی صاف داشت، مثل بلبل آواز خواندن با سینهای که دارای بیماری سِل است، کار صورت نمیگیرد.
-پول رفت، کبوتر هم رفت وای بر کبوتر بچههای ما، دین رفت، وطن رفت، با این اوضاع، لقمهی خوردنی به دست نمیآید.
-هر وسیلهی آرایشی که برایت مهیا و مقدور است از آنها استفاده کن، حتی خودت را به کشتن بده، ولی صورت و چهرهی تو قابل پذیرش و توجه در نمیآید.
میرزا حسینخان کسمائی در سرودهی دیگری باز حاج احمد کسمائی را مورد سرزنش قرار داه است:
جِه اَراشیم فاگیریم قزوین و طهرانه عمو جه اوراشیم فخوسیم، مُلک خراسانه عمو
همه راهه نیشانیم، پاکارایجا، راه دارایجا به فغان آوریمی، جملهی افغانه عمو
نوبوخه واخالیمی، نه شهر ناکپوره پسر! الله آباد دکن، دارنی و مولتانه عمو
نه سومنات، نه گُجرات، نه رامپوره داداش نه بنارس، نه مه جهلی و نه گوگانه عمو
نه من و مدرس و دهلی، واخالیم نه بمبئی نه شکار پور، نه نام پور و نه سیلانه عمو
جِه با کوشیم تفلیس، وجه تفلیس تاکو تائیس جه کو تائیس به باطوم، دست به گریبانه عمو
برارِه گفتنی رِه، جملهی قفقاز می شینه وا اَجور پیّلا کنم جملهی ایرانه عمو
اَبجارا نیدینی، می ایلجارا فاندری؟ من حاشیم کاشی ام و رشت، می کاشانه عمو
از کول ماسوله تا پسیخان، پل ماله اَماایسه ید و بیضامی دسه، چماق می ثُعبانه عمو
حاجی هاروت فسون سازم و فومن هم بابِل هر که هر چی بوگویه، در خطّ بطلانه عمو
اِفترا بَندا دینی؟با ستیل پاریسه بیدین خدّ من یوسف و اون چَه، زندانه عمو
آسیابم من و گیلانه هَمه خرُدا کونم اون که می گازادینه شه، کوچک خانه عمو
ای جهانگیرتی چشماواکون، دنیایه بیدین
قدمی چند اوسان، دریا و صحرا یه بیدین
روزَ بازارَ ریشه، بی ریش پسر هَنّه که ایسه ریش اگر خواهی بوشو، مشدی علیشاه بیدین
برگردان:
-از این طرف می رویم قزوین و طهران را قبضه می کنیم و به آن طرف متوجه می شویم خاک خراسان را تسخیر می نماییم.
-در تمام راه ها، پاکار و راهدار می گماریم و افغانستان را به فغان خواهیم آورد.
-همه شهرهای هندوستان را یکی پس از دیگری، تحت اشغال خود در می آوریم.
-از باد کوبه به تفلیس و از آن جا به کو تائیس روی می آوریم و از کو تائیس تا با طوم دست بهیقه حمله ور خواهیم شد.
-برادرانه می گویم ، همهی قفقاز مال من است و من باید همهی ایران را این طوری تربیت کنم.
-زمین های کشاورزی و جمعیت همراهم را نمی بینی؟من همه کارهی شهرم.
-از ماسوله تا پسیخان مال چه کسی است؟ید بیضا مال من است و چماق من هم چون مار حضرت موسی است.
-من مانند هاروت افسو نگرم و شهر فومن چون بابل در اختیار من است، هر کسی که مخالف من باشد، در صراط مستقیم نیست و در خط باطل و نابودی است.
-هر کس به من افترا و اهانت نسبت دهد، سرنوشت اون افتادن به ته چاه است. من یوسفم و مخالفم به چاه می رود و یا به دژ باستیل گرفتار می آید.
-من در حکم آسیابم و خاک گیلان را همچون گندم خُرد خواهم کرد تنها کسی که دندان هایم به او کارگرنیست تنها، شخص میرزا کوچک خان است.
-ای جهانگیر(شاعر پسرش را مخاطب قرار می دهد)چشم خود را باز کن و دنیا را ببین که چقدر پهناور است.
-امروز روز کسانی است که ریش گذاشته اند و بر مصادر امور قرار گرفته اند، اوضاع بر همین منوال است اگر می خواهی فردی ریش دار را ببینی، برو مشهدی علیشاه را کهیکی از سران نهضت جنگل است تماشا کن.
میرزا حسین خان در هنگام قحطی گیلان در سال ۱۳۳۶ ه.ق این شعر را سروده است:
و انوا پابزنی، تا آب انگور نوبوخه وادیگا فو بزنی، تا اَمیره، سور بوبوخه
ساگوده صالح در آخر نفس، اَمرا بو گوفت: خیمه تو بر پا بکن، تا حور مقصور نوبوخه
و اشیمه رمکلافا دید، ماله فادید، جانه فادید بی صدا، تم تول بزه، چشم شما کور بوبوخه
ارد ناسن بگو، جه فردا صبح، زود نیمیز گیره تا می چوم و ابوبوخه، واغو شیپور بوبوخه
وا مرا سلام بدید، از چپ و راست پیر و جوان هر که بی هر جا ایسا، از خودِ قنسور بوبوخه
من دُزد بیست تو منی نیم، مرا بیدین و بدان وا آدمه جیب و کشه، دهب به سر، پور بوبوخه
تا به کی قدیم سر، قدیم پا، قدیم زور تا به کی دور، دورَ سردار منصور بوبوخه
حاجی سید رضی، از قول اَما بشید بگید ها تو بِش، تکان نخور، تا که عمل جور بوبوخه
پارمان حاجی، وزیر حاجی، بناحاجی همه بعد از این کرناف عروا، جای طنبور نوبوخه
ظاهراً گوییدی که من احمد لا ینصرفم منصرف هر که ایسه، واخوره مجرور بوبوخه
باغبان خربزه باور، خوب و خوش، طعم و لطیف واها تو شیرین ببه، شکر لاهور بوبوخه
پولا وا پیدا کودن، هر که شینه هر جاکی نا حق چیه، قانون کیه، کاروا با زور بوبوخه
(فروغ، ۱۳۰۶: ۲۰- ۱۵)
برگردان:
-اگر انگور را زیر پای خود نگیری آب انگور حاصل نمیشود و اگر دیگ را فو نزنی، برای فرمانروا جشن برگزار نمیشود.
-تولهی صالح در آخر عمر خود این سخن را گفت: چادر بر پا کن تا حوری در قصر قرار نگیرد.
-باید ملک و مال و جانتان را تقدیم کنید تا چشمتان کور شود.
-به ارد ناسن بگو که از صبح فردا زود بلند شود تا چشم من باز شود سخنانم را به همه جا پراکنده کند.
-باید همهی مردم از پیر و جوان به من سلام و احترام بگذارند، هر کسی که در هر جا هست حتی اگر لازم باشد، قنسول هم باید احترام گذارد.
-من دزدی نیستم که تنها به بیست تومان بسنده کنم مرا نگاه کن و خوب بدان من جیب و بغل حبیب هر کس را بازدید میکنم، باید پر از پول باشد تا مورد معاینه من قرار گیرد.
-تا به کی باید دنیا مثل گذشته اداره شود، دوران قدرت سردار منصور (سپهدار اعظم رشتی)تا کی باید ادامه داشته باشد؟
-به حاجی سید رضی مقیمی مالک عمده فومنات، از طرف ما بگوئید همین طور بایست و تکان نخور، بگذار تا که عمل به پایان برسد.
-ظاهراً به من میگویند احمد و احمد صرف شدنی نیست و هر که منصرف باشد، مجرور خواهد شد.
-باغبان! برایم خربزه خوب و شیرین بیاور که عین شکر لاهور شیرین باشد.
-پول را باید پیدا کرد مال هر کسی و هر کجا باشد حق چیست؟ قانون کدام است ؟ کارها باید با زور انجام بگیرد.
از نوشتههای منابع دورهی نهضت جنگل میتوان دریافت که حاج احمد کسمائی از لحاظ مالی و بسیج تودههای مردم یکی از ارکان مهم نهضت بشمار میرفته است این نوشته از صادق کوچکپور میتواند نقش خطیر او را به خوبی
بر ملا سازد: «زمانی که اختلاف حاج احمد با میرزا کوچکخان شدت گرفت، چون حاج احمد مسئول وجوهات بود در دادن پول و مخارج نظامیهای جنگل مسامحه مینمود تمامی اهالی کسما، اباتر، طاهر گوراب، ندامان، چمن، صومعهسرا، کلسر و چمثقال تا تولمات از طرفداران حاج احمد بودند و اگر میخواست آنها را بسیج کند همه را میتوانست مسلح نماید. «(کوچک پور، ۱۳۶۹: ۱۷) ابوالقاسم کسمائی که از طرف امیر مؤید سوادکوهی برای دیدار با میرزا کوچک به جنگل آمده بود، در خاطرات خود مطالبی را آورده که مؤید نوشتهی کوچکپور است: «میرزا به من گفت کلیّهی اختیارات جنگل با من نیست قسمت اعظم با هیئت اتحاد اسلام و حاجی احمد کسمائی است در پول من به هیچ وجه دخالت نمیکنم گرفتن وجوهات که عبارت از مالیه باشد با خود حاجی احمد است هر کس را بخواهد به کار وجوهات میگذارد، هر کس را نخواهد نمیگذارد و من به میرزا گفتم که من در دیدار با حاجی احمد، او را یک آدم خودپسند، جاهطلب و بد دیدم و من مخالف این صفتهای رذیله هستم. «(ابوالقاسم کسمائی، همان: ۲۳۱).
از مطالعهی دقیق اشعار گیلکی میرزا حسینخان کسمائی میتوان دریافت که او با اهداف و آرمانهای نهضت جنگل موافق بود و شخص میرزا کوچک را به عنوان رهبر این جنبش اجتماعی مورد حمایت قرار میداد. کسمائی با مشاهدهی عدم نقش مؤثر میرزا در نهضت و در اختیار قرار گرفتن امور به دست کسانی چون: حاج احمد کسمائی به صورت اخص و مشهدی علیشاه چومثقالی به طور اعم که افرادی کممایه و قدرتطلب بودند، از همراهی با نهضت کنار کشید و درسن ۵۴ سالگی جهان فانی را بدرود گفت.
* ابراهیم فخرائی خاطرهای را از زبان میرزا حسینخان کسمائی ذکر کرده است که بیان آن، شرحی بر سختکوشی وی آزاری است که وی، در راه نیل به اهداف نهضت مشروطیت متحمل شده است:
«در استبداد صغیر-دورهی محمدعلی شاه پس از بمباران مجلس-وقتی به صورت فراری به پاریس رفتم و در منتهای بیپولی از راه فروش روزنامه امرار حیات میکردم با آشنای قدیمم لا سقادیس که مکرر با هم معامله نوغان و ابریشم داشتیم، اتفاق ملاقات دست داد و من از او مختصر وامی تقاضا کردم او فیالفور به من گفت: بیا و مرا به دنبالش تا رودخانهی سن کشانید در آن جا مکث کرده با لهجهی تو سری خوردهی یونانیاش، به من گفت: کس –مئی! اگر میکائی راحت باسی این جا گورام یعنی وقتی بیپول باشی، راهی جز انتحار نداری، از این بالا خودت را به رودخانهی سن پرت کن!(فخرائی، ۱۳۵۶: ۱۹۷-۱۹۶).
۴-نتیجه
میرزا حسینخان کسمائی یکی از رجال مهم سیاسی، اجتماعی معاصر گیلان است که در دو دورهی حیات سیاسی-اجتماعی گیلان یعنی: نهضت مشروطیت و نهضت جنگل، حضوری فعال داشته است.
میرزا حسینخان در تحصیل علوم دینی و فراگیری زبانهای خارجی، یکی از شخصیتهای برجستهی گیلانی بوده است همهی منابع وقایعنگاری دو دورهی گفته شده، او را به آزادیخواهی، وطندوستی و صداقت در گفته و عمل ستودهاند.
او که در بنیانگذاری کمیتهی ستار رشت در دوره مشروطیت فعالیت خطیری داشت، در همهی ادوار زندگی خود دستی در قلم داشت و به روزنامهنگاری پرداخت از او اشعاری به زبانهای فارسی و گیلکی بهیادگار مانده است که اشعار گیلکی وی، میتواند در باز کاوی و بررسی علل شکست نهضت جنگل مورد توجه جدی قرار گیرد آن چه که در مطالعهی زندگی پر بار سیاسی-اجتماعی وی ارزنده است، این است که او هیچ گاه در سراسر عمر خود، پست و منصب دولتی اختیار نکرد و حتی در زمانی که از ازدیاد قدرت برخی از افراد نهضت جنگل آزرده خاطر بود، دست در دست دولت نالایق مرکزی و یا کنسولگریهای بیگانه قرار نداد، انزوا و گوشهنشینی را بر این رفتار ترجیح داد. او رهبر و پیشرو بیچون و چرای دورهی مشروطیت گیلان است که در این راه هر چه از هستی و ما یملک خود داشت، با کمال طوع و رغبت، به ایثار و تقدیم آنها پرداخت.
منابع و مآخذ
بهاءالدین(۱۳۵۲)، تاریخ گیلان، به کوشش محمد هادی میزان(املشی)، بینا.
۲-رسولزاده، محمدامین(۱۳۷۷)، گزارشهایی از انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه رحیم رئیسنیا، تهران، نشر شیرازه، چاپ اول.
۳-صدر هاشمی، محمد(۱۳۶۳)، تاریخ جراید و مجلات ایران، ج ۴، اصفهان، انتشارات کمال، چاپ دوم.
۴-صدیقی پاشاکی، رضا(۱۳۸۶)، گیلان در عصر مشروطه(۱۳۳۰- ۱۳۲۷ ه.ق)، قزوین، دانشگاه بینالمللی امام خمینی، پایاننامه کارشناسی ارشد.
۵-فروغ(۱۳۰۶)، نشریه هفتگی، شماره ۱.
۶-فخرائی، ابراهیم(۱۳۵۴)، سردار جنگل، تهران، انتشارات جاویدان، چاپ پنجم.
۷-فخرائی، ابراهیم(۱۳۵۶)، گیلان در جنبش مشروطیت، تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی، چاپ سوم.
۸-کسمائی، ابوالقاسم(۱۳۸۵)، خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، نشر قطره، چاپ اول.
۹-کسمائی، جهانگیر(۱۳۲۶)، یادداشتی درباره زندگی میرزا حسین خان کسمائی، تهران، نشریه یادگار، شماره چهارم، سال چهارم.
۱۰-کوچکپور، صادق(۱۳۶۹)، نهضت جنگل و اوضا
ع فرهنگی-اجتماعی گیلان و قزوین، به کوشش سید محمد تقی میر ابوالقاسمی، رشت، نشر گیلکان، چاپ اول.
۱۱-کنکاش(۱۳۲۹)، هفتهنامه، سال اول، بشماره ۲۲.
۱۲-گیلک، محمدعلی(۱۳۷۱)، تاریخ انقلاب جنگل به روایت شاهدان عینی، رشت، نشر گیلکان، چاپ اول.
۱۳-هدایتی، منوچهر(۱۳۸۳)، تعلیقات و حواشی بر یادداشتهای احمد کسمائی از نهضت جنگل، رشت، کتیبه گیل، چاپ اول.
۱۴-یقیکیان، گریگور(۱۳۸۶)، شوروی و جنبش جنگل، به کوشش برزویه دهگان، تهران، نشر اختران، چاپ اول.
false
false
false
false